معنی رود پرآب اروپا
حل جدول
دانوب
رود پرآب خوزستان
کارون
رود پرآب آمریکا
میسوری
رود اروپا
پو
رن
پرآب ترین رود آفریقا
کنگو
رود پرآب استان خوزستان
کارون
پرآب ترین رود جهان
آمازون
رود مرکزی اروپا
دانوب
رود ابی اروپا
دانوب
رود آبی اروپا
دانوب
پرآب ترین رود استان زنجان
قزل اوزن
لغت نامه دهخدا
پرآب. [پ ُ] (ص مرکب) (در سیب و امرود و لیمو و نارنج و غیره) شاداب. طری. آبدار. دارای شیره ٔ نباتی بسیار: دانه [انگور] از خوشه ریختن آغاز کرده و پرآب است دلیل میکند که فائده ٔ این در آب این است. (نوروزنامه).
|| دارای آب بسیار. که آب بسیار دارد: چاه پرآب. || که مملو است از آب: حوض پر آب. تمریح، پرآب کردن مشک تا بخیه محکم شود. (تاج المصادر بیهقی). تحبﱡب، پرآب شدن شکم. || بارنده چنانکه ابر:
چنان دید گودرز یک شب بخواب
که ابری برآمد از ایران پرآب.
فردوسی.
|| مملو از اشک چنانکه دیده:
همه دل پر از خون و دیده پرآب
گریزان ز گردان افراسیاب.
فردوسی.
همه شوربختند و برگشته سر
همه دیده پرآب و پرخون جگر.
فردوسی.
- پرآب آمدن سخن، سخن عذب گفتن:
سوزنی را که دوستدار تو است
سخن مدح تو پرآب آید.
سوزنی.
- دیده، مژگان پرآب کردن، گریستن. گریان شدن. دیده ٔ مملو از اشک:
بیامد بدرگاه افراسیاب
جهانی بدو دیده کرده پرآب.
فردوسی.
ز بهر سیاوش دو دیده پرآب
همی کرد نفرین بر افراسیاب.
فردوسی.
همی گفت و مژگان پر از آب کرد
همی برکشید از جگر باد سرد.
فردوسی.
فرهنگ عمید
دارای آب بسیار،
میوۀ آبدار، میوه رسیده،
[قدیمی، مجاز] شیوا، نغز،
[قدیمی، مجاز] شاداب،
[قدیمی] گریان، اشکریز،
[قدیمی] درخشان،
پرباران،
مترادف و متضاد زبان فارسی
آبدار، شاداب، آبکی، رقیق،
(متضاد) کمآب
معادل ابجد
625